دوشنبه 87 اسفند 12 , ساعت 9:20 صبح
فریاد
مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم ، خفقان !
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم :
_ آی !
با شما هستم !
این درها را باز کنید
من به دنبال فضایی می گردم :
لب بامی ، سر کوهی ، دل صحرایی
که در آن جا نفسی تازه کنم .
آه !
می خواهم که فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من هوارم را سر خواهم داد
چاره ی درد مرا باید این داد کند
از شما " – خفته ی چند – " ! چه کسی می آید با من فریاد کند ؟
من به فریاد ،
همانند کسی
که نیازی به تنفس دارد ،
مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها ،
محتاجم
مرحوم فریدون مشیری
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]